داستان های شاهرخ

داستان شاهرخ (قسمت سوم)

داستان شاهرخ (قسمت سوم)

داستان شاهرخ یک داستان واقعی بر اساس زندگی نامه شاهرخ که بنیان گذار فرش شادرخ و ورود آن به بازار فرش در شهرستان کاشان است. پس در ادامه همراه همراه ما باشید. قسمت قبل را می توانید به راحتی مشاهده نمائید. در زیر می توانید ببیند هر شخصیت با چه نمادی مشخص شده:

_ اوس محمود
• جواد
* مامان فخری

حالا ادامه داستان:

اوس محمود همون طور که هاج و واج نگاشون می کرد که از در حجره رفتن بیرون، نگاش به قالی پهن شده افتاد و دوزاریش افتاد که بعله شاهرخ خان چه ها كه نكرده! پاشنه كفشو ور كشيد و كلاه گذاشت سرشو با رگ گردن باد كرده از فرط عصبانيت به سمت خونه شاپور خان روانه شد

سَر ظهري كه آفتاب تازه بازيش گرفته بود، از كوچه هاي باریک گذر كرد وسط كوچه جواد رو ديد كه معركه را انداخته بود و از شقيقه هاش عرق می چكيد

• بالاخره كه ميای بيرون شاهرخ روزگارتو سيا می كنم

می خوای منو پيش اوسا خوار و خفيف كنی؟ مگه دستم بهت نرسه

(تو همین گیر و دار مامان فخری با یه بقچه سبزی تر و تازه كه از مش حسن گرفته بود تو آستانه كوچه پیداش شد و چشمش كه به اوس محمود با اون حال خورد زير لبي گفت باز چه غلطی كردی شاهرخ! همون طور كه چادرشو با دندونش محكم میكرد راه افتاد سمت خونه، شاهرخ صدای پای مامان فخری رو كه شنيد ترسش كمتر شد و خودشو بيشتر به در نزدیک كرد)

* خیر باشه اوس محمود، خبر میدادی میای حالام عب نداره چای تازه دمه بفرما تو

_خیر از شرم شر تره اين آفت ! ببين فخري خانوم، احترام موي سپيدتو با حرمت شاپور خان رو رو هم گذاشتم تا شازده پسرت بياد بشه وردستم از شما میپرسم ابن حق ما بود؟

(جواد كه از فرط عصبانيت به هن هن افتاده بود ادامه داد)

• فخري خانوم شازده پسرت كار مشتری گردن كلفتمونو خراب كرده الانم مث بزدلا خودشو قايم كرده د بيا بيرون لامصب…

(مامان فخري با صداي لرزون و بغض رو به اوس محمود كرد)

*شاهرخ من يكم حواس پرته اوس محمود، تورو به بزرگيت قسم مردونگی كن بياد واسه بالا سر كار دو سوته ياد می گيره، همين الان خودم ميپرم پشت دار يك هفته ایی سفارشتو آماده می كنم

اوس محمود هم اروم تر شده بود و هم صداي بغض الود مامان فخري روش تاثير گذاشته بود و هم لبخند توي دلش ميزد رو دوست داشت! فرشاي دست باف مامان فخري تو اون شهر حرف اولو می زد!

خودشو از تک و تا ننداخت و خواست صبح علي الطلوع شاهرخ حجره باشه و بامنت فراوون قبول كرد و با جواد راهی شد به سمت حجره

حالا مامان فخری مونده و يه شاهرخ دست و پا چلفتي و يه آينده نامعلوم….

بازگشت به لیست

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *